قهرمان

زندگی قهرمانان واقعی

عملیات فتح المبین

۰ بازديد

عملیات فتح‌المبین در تاریخ ۲ فروردین ۱۳۶۱ در محور شوش، رودخانه کرخه،  جاده‌ی اهواز – اندیمشک و غرب دزفول، به منظور آزادسازی مناطق اشغال شده‌ای همچون،  سایت ۴ و ۵ رادار و همچنین ده‌ها روستا و همچنین دور کردن شهر‌های شوش،  اندیمشک،  دزفول و جاده‌ی اهواز - اندیمشک، از تیررس آتش توپخانه‌ی عراق، به طور مشترک توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران و با رمز یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا اجرا شد و در تاریخ ۱۲ فروردین ۱۳۶۱ با پیروزی قاطع و رسیدن به اهداف خود، پایان پذیرفت.

 

 نتیجه تصویری برای عملیات فتح المبین + تابناک

معرفی عملیات


در اولین روز‌های جنگ، دشمن تا پشت رودخانه کرخه جلو آمد و در حاشیه کرخه که مشرف بر شهر شوش و جاده اندیمشک- اهواز بود مستقر شد. حضور رزمندگان اسلام در این جبهه، با شکل‌گیری خط دفاعی و اجرای عملیاتی تحت عنوان امام مهدی (عج) در سال ۱۳۶۰، مقدمه اجرای عملیات فتح‌المبین شد. عملیات فتح‌المبین به عنوان فتح الفتوح رزمندگان اسلام که شروع آن با استخاره به قرآن و الهام از آیة شریفه «إنا فتحنا لک فتحاً مبیناً» بود، در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد فروردین ماه ۱۳۶۱ به استعداد یکصد گردان از سپاه و ۳۵ گردان از ارتش در مقابل ۱۷۰ گردان از ارتش عراق در حالی که دشمن همچنان در منطقه گسترده فکّه، شوش، عین خوش، چزابه و مناطق دیگری از جنوب صف آرایی کرده بود، در چهار مرحله طرح ریزی شد. نیرو‌های خودی در قالب چهار قرارگاه عملیاتی سازماندهی شده و از چهار محور شوش، رودخانه کرخه، کوه میشداغ، در جاده اهواز-اندیمشک و غرب دزفول حمله را شروع کردند. در این عملیات شهیدان، حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و محسن وزوایی از لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در شکست عراقی‌ها در محور رقابیه بیشترین نقش را به عهده داشتند.

موقعیت جغرافیایی منطقه عملیاتی فتح‌المبین


منطقه عملیاتی فتح‌المبین از شمال به ارتفاعات صعب‌العبور تی‌شکن، دالپری، شاوریه، چاه نفت و تپه سپتون؛ و از جنوب به ارتفاعات میشداغ، تپه‌های رملی و لخیضر و از شرق به رود کرخه و از غرب به مرز بین‌المللی (در شمال و جنوب فکه) منتهی می‌شود و در کل ۳۰۰۰ کیلومتر مربع وسعت دارد که بخش اعظم آن در استان خوزستان واقع است.
این منطقه از لحاظ جغرافیایی ناهموار است و علاوه بر ارتفاعات یاد شده، تپه ماهور‌های بسیار و گاهی غیر قابل عبور دارد. این بلندی‌ها به دلیل پستی زمین در شرق کرخه، روی شهر‌های شوش، هفت تپه و جاده اهواز ـ اندیمشک کاملاً مشرف است.
ارتفاعات ابوصلیبی‌خات با ۲۰۲ و ۱۸۹ متر، تپه‌های برغازه، دوسلک، رقابیه، تی‌شکن، کمر سرخ، تنگ ابوغریب، سایت ۴، ۵ و رادار و سه راهی قهوه‌خانه از نقاط مهم در عملیات فتح‌المبین بود. جاده‌های آسفالت دزفول ـ. دهلران، جاده تنگ ابوغریب و جاده امام‌زاده عباس از مهم‌ترین راه‌های مواصلاتی این منطقه عملیاتی در استان خوزستان محسوب می‌شود.

 Operation Fath ol-Mobin, Map.jpg

مقدمات عملیات


پس از موفقیت عملیات طریق‌القدس و به منظور جلوگیری از تجدید سازمان و تقویت قوای دشمن، از اواسط آبان ۱۳۶۰ طرح‌ریزی عملیات فتح‌المبین آغاز شد.

 

جزئیات عملیات


 در نهایت در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۶۱ عملیات سرنوشت‌ساز فتح‌المبین با هدف آزادسازی بخش وسیعی از مناطق اشغالی، خارج کردن شهر‌های شوش، اندیمشک و دزفول و جاده‌های مواصلاتی آن‌ها از آتش مؤثر توپخانه‌های دشمن و دستیابی به خطوط پدافندی مناسب آغاز شد.

نتیجه تصویری برای عملیات فتح المبین + تابناک

 

مرحله اول عملیات


 در مرحله‌ی اول این عملیات در محور قرارگاه قدس، رزمندگان موفق شدند با حرکت احاطه‌ای از شمال‌غربی و غرب رودخانه چیخواب با تصرف منطقه عین‌خوش، عقبه دشمن را در این محور مسدود کند. نیرو‌های جناح چپ این قرارگاه از شمال دشت عباس به طرف امام‌زاده عباس و تپه ۲۰۲ پیش‌روی کرده و مواضع دشمن را به تصرف خود در آوردند، لیکن این مواضع در جریان پاتک‌های شدید دشمن دوباره اشغال شد.
در محور قرارگاه نصر؛ سه گردان از تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به همراه سه گردان ادغامی تیپ ۲ لشکر ۲۱ حمزه ارتش که مأموریت تصرف ارتفاعات علی‌گره‌زد و خاموش کردن آتش توپخانه مستقر در آن را برعهده داشت تا عمق خطوط دشمن نفوذ کرده و توپخانه دشمن را به تصرف در آوردند. در نتیجه یگان‌های دیگر این قرارگاه موفق شدند مواضع پدافندی دشمن را در شمال محور پل نادری، سرخه فلیه، سرخه صالح و تپه چشمه، کوت کاپون، سه راهی قهوه‌خانه و تپه شاوریه به تصرف درآوردند.

 در محور قرارگاه فجر؛ به دلیل مستحکم بودن خطوط پدافندی و حجم انبوه آتش و هوشیاری دشمن نسبت به جهت حمله و نیز انسداد اکثر راه‌کار‌های پیش‌بینی شده‌ی ایران، نیرو‌های این قرارگاه با روشن شدن هوا به موقعیت اولیه خود بازگشتند. در محور قرارگاه فتح؛ مأموریت این قرارگاه به اعزام گروه‌های آر. پی. جی زن برای شکار تانک‌ها محدود شد.

 

مرحله دوم عملیات


مرحله دوم عملیات در ساعت ۱ بامداد چهارشنبه ۴ فروردین آغاز شد و در اولین ساعات تلفات سنگینی بر دشمن وارد آمد و رزمندگان به مواضع دشمن در جبهه‌های غرب شوش و دزفول دست یافتند و تنگ رقابیه و ارتفاعات میشداغ پاک سازی شد. در این مرحله مأموریت اصلی به عهده قرارگاه فتح بود.

 

مرحله سوم عملیات


 مرحله سوم عملیات فتح‌المبین مقارن ساعت ۲۲:۳۰ دقیقه شب ۷ فروردین در شمال‌غربی شوش آغاز شد و همان گونه که پیش‌بینی می‌شد، دشمن برای مصون ماندن از انهدام و اسارت نیروهایش، مواضع خود را در رقابیه به ناچار ترک کرد و به خطوط پدافندی خود در مناطق چنانه، دوسلک و غرب ارتفاعات تینه عقب‌نشینی کرد.

 

مرحله چهارم عملیات


مرحله چهارم عملیات سحرگاه روز یکشنبه ۸ فروردین آغاز شد و در آن قرارگاه نصر به پاک‌سازی مناطق متصرفه در شرق ارتفاعات تینه پرداخت و پس از آن به کمک قرارگاه قدس شتافت. قرارگاه قدس که در روز گذشته ارتفاعات ۲۰۲ تنگ ابوغریب را به تصرف درآورده بود، می‌کوشید از فرار نیرو‌های در حال عقب‌نشینی عراق جلوگیری نماید. قرارگاه فجر نیز مسئولیت پاک‌سازی منطقه متصرفه خود را برعهده داشت. همچنین نیرو‌های قرارگاه فتح ضمن عبور از تنگ ذلیجان موفق شدند مواضع دشمن را در تنگ رقابیه دور زده و دو منطقه برغازه و دوسلک را به تصرف درآورند و با نیرو‌های قرارگاه نصر الحاق کنند.
در مجموع طی این مرحله از عملیات ارتفاعات تینه، دوسلک و برغازه به تصرف کامل درآمد و دشمن به غرب رودخانه دویرج و تپه ۱۸۲ عقب رانده شد. با اتمام موفقت‌آمیز این عملیات ۳۰۰۰ کیلومتر مربع از خاک ایران شامل ده‌ها بخش و روستا، جاده مهم دزفول ـ. دهلران، سایت ۴، ۵ و رادار و ... آزاد شد.


ابتکارات و خلاقیت‌ها


یکی از کار‌های بی نظیری که در این عملیات انجام شد، حفر کانال و تونل در زمین‌های رملی منطقه و دور زدن دشمن از طریق آن بود که ضمن اینکه خلأ پنج لشکری را که در محاسبات کم داشتیم، جبران می‌کرد، باعث محاصره لشکر‌های ۱۰ زرهی و مکانیزه عراق شد؛ لشکر‌هایی که غافلگیر شده و با تحمل آسیب‌های فراوان وارده از سوی «حاج احمد متوسلیان» فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)، از میان رفتند.

 

نتیجه تصویری برای عملیات فتح المبین + تابناک

اهداف عملیات فتح‌المبین


به صورت کلی اهداف عملیات به شرح زیر قابل دسته بندی است:
آزادسازی بخش وسیعی از مناطق اشغال شده منطقه غرب شوش و اندیمشک، همچون سایت ۴ و ۵ رادار و ده‌ها روستای منطقه.
انهدام دو لشکر عراق (۱۰ زرهی و ۱ مکانیزه)
دستیابی به خطوط پدافندی
خارج کردن شهر‌های شوش، و اندیمشک از تیررس آتش توپخانه عراق.
دور کردن آتش مؤثر ارتش عراق از جاده اهواز – اندیمشک.

 

روایت محسن رضایی در مورد ارزیابی های عملیات


سردار رضایی در سال ۱۳۹۷ در مورد ارزیابی‌های پیشین و فرجام عملیات در صفحه شخصی خود نوشت:  چند روز قبل از عملیات، وقتی در جلسه با مسئولان کشور، ضمن تشریح طرح عملیات، گفتیم ان‌شاءالله در این عملیات، علاوه بر آزادسازی مناطق اشغالی، هفت هزار نفر از نیرو‌های دشمن، اسیر خواهند شد، مرحوم آقای هاشمی، ناباورانه گفتند: «قول دادید ها! فردای عملیات می‌بینیم». با عنایات خداوند متعال، تدبیر درست، همت رزمندگان اسلام و طی نه شبانروز درگیری، علاوه بر آزادسازی مناطق مذکور، نه هزار نفر از نیرو‌های دشمن بعثی به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند.»

رضایی همچنین پس از شهادت سردار سلیمانی ضمن اشاره به نقش ایشان در عملیات فتح المبین گفت: در بهمن و اسفند سال ۱۳۶۰ ما آماده عملیات فتح المبین می‌شدیم. سپاه فقط سه تیپ داشت و هشت تیپ را باید می‌ساخت. دنبال آدم‌هایی می‌گشتیم که تیپ ساز باشند و بتوانند تیپ تشکیل بدهند. حاج احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همت از مریوان و پاوه، هزار کیلومتر بالاتر از این منطقه، پیدا کردیم و به منطقه فتح المبین آوردیم. قاسم را خواستیم و با او صحبت کردیم. دوستان دیگر مشورت دادند. دیدیم که واقعا می‌تواند یک تیپ درست کند. می‌خواهم از این خاطرات استفاده کنم. منظورم این است که قاسم سلیمانی‌های زیادی در بین جوانان ما هستند که باید این‌ها وارد صحنه شوند و این راه سلیمانی‌ها را در آینده ادامه بدهند. یک جوان بیست وسه ساله، برای تشکیل یک تیپ رزمی انتخاب شد و در اولین عملیات، به دشمن حمله کند.

 

روایت امیر شاهین راد در مورد عملیات


 امیر فرض الله شاهین راد که در سال‌های پایانی ۸ سال دفاع مقدس، فرماندهی لشکر پیاده ۲۱ حمزه را بر عهده داشت از عملیات فتح‌المبین به‌عنوان یکی از درخشان‌ترین عملیات‌های جنگ تحمیلی یاد کرده که در مدتی کوتاه بیشترین دستاورد‌ها را داشته است. وی با اشاره به سابقه آغاز هجوم عراق به ایران گفت: منطقه عملیاتی فتح‌المبین ۷۰ کیلومتر در داخل خاک ایران عمق داشت که پیش از این عملیات دشمن توانسته بود تا دزفول و اندیمشک پیش بیاید.
وی درباره عملیات فتح‌المبین گفته است: قرار بود این عملیات روز اول فروردین ماه سال ۶۰ اجرا شود، اما دشمن در روز ۲۹ اسفند ۲ حمله کرد که موجب آسیب‌رسیدن به دو قرار گاه شد. شهید صیاد شیرازی و سردار محسن رضایی هم در یک قرارگاه قرار داشتند. اجرای این عملیات با تردید روبه‌رو شد که در نتیجه سردار رضایی با هواپیمای جنگنده به حضور حضرت امام رفتند تا کسب تکلیف کنند. ایشان هم فرموده بودند بروید که ان‌شاءالله پیروزید، اما اگر خواستید، استخاره کنید. بعد از آن بود که استخاره هم انجام شد و سوره فتح آمد. از همین رو این عملیات هم فتح‌المبین نام گرفت. فرمانده سابق لشکر پیاده ۲۱ حمزه در ادامه تأکید کرد: این عملیات در مدت یک هفته انجام شد و ۴ قرارگاه از سه سمت دشمن را محاصره کردند و دیدیم که رزمندگان ما با کمترین تلفات توانستند ۲۸۰۰‌کیلومتر مربع از خاک میهن را آزاد کنند.

 

نتیجه عملیات


مهم ترین نتایج عملیات فتح المبین را می توان به شرح زیر مورد اشاره قرار داد:

 - آزادسازی ٢٥٠٠ کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی؛ شامل ده‌ها بخش و روستا، سایت ٤ و ٥ رادار، جاده مهم دزفول – دهلران و ...

 - نزدیک شدن نیرو‌های خودی به مرز در منطقه غرب شوش و دزفول.

 - خارج شدن شهر‌های دزفول، اندیمشک و شوش و مراکز مهمی همچون پایگاه هوایی دزفول از تیررس توپخانه دشمن و دستیابی به چاه‌های نفت ابوغریب در ارتفاعات تینه.

 - انهدام بیش از ٤ لشکر، ٣٦١ دستگاه تانک و نفربر، ١٨ فروند هواپیما، ٣٠٠ دستگاه خودرو، ٥٠ توپ و ٣٠ دستگاه مهندسی ارتش عراق.

 - به غنیمت گرفته شدن ٣٢٠ دستگاه تانک و نفربر، ٥٠٠ دستگاه خودرو، ١٦٥ توپ، ٥٠ دستگاه مهندسی و مقادیر زیادی سلاح و تجهیزات انفرادی.

 - به اسارت در آمدن بیش از ١٥ هزار تن از نیرو‌های دشمن.

 - کشته و مجروح شدن حدود ٢٥ هزار تن از نیرو‌های دشمن.

 

 

شهید مهدی دباغ

۰ بازديد
به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید

 بسیجی شهید مهدی دباغ

 تولد اول شهریور ۱۳۴۹ قوچان

 شهادت ۲۳ فروردین ۱۳۶۷ حلبچه

 سن موقع شهادت ۱۸ سال



به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید
شهید مهدی دباغ که همزمان با سالروز میلاد حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود، در فرازی از وصیت‌نامه خود آورده است: به شفاعت شهدا امیدوار نباشید. شهید با کسی قوم و خویشی ندارد، اگر راه شهدا که همان راه اسلام است را ادامه دادید از ما هستید و گرنه خیر. من از جانب خودم و دوستانم می‌گویم از یکایک شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید؟
 
 
 «مهدی دباغ»، پنجمین فرزند «رحمت الله» در شهریورماه 1349 و همزمان با سالروز ولادت امام زمان (عج) در خانواده‌ای متدین و مذهبی در شهرستان «قوچان» از توابع استان خراسان رضوی به دنیا آمد. به خاطر همین نامش را مهدی گذاشتند.

مهدی در ۶ سالگی به مهد کودک و در ۷ سالگی نیز به دبستان رفت و تحصیلاتش را تا اول دبیرستان ادامه داد. در سال ۱۳۶۱ وارد بسیج شد. در بهار سال ۱۳۶۴ کپی شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و سال ۱۳۴۹ را به ۱۳۴۷ تغییر داد و موفق شد بعد از اتمام دوران آموزشی به کردستان و شهر «بانه» اعزام شود.

 به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید

 

حمید برادر بزرگتر مهدی دباغ که متولد سال 1343 بود در عملیات «علی ابن ابیطالب (ع)» که در اسفندماه 1360 صورت گرفت به شهادت رسید.  

مهدی در اواخر تابستان سال ۱۳۶۴ همراه همرزمانش به زادگاهش برگشت و سعی کرد چند ماهی درس بخواند، ولی طاقت نیاورد سال ۱۳۶۵ مجددا عازم جبهه ها شد.

به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید 
 

او ابتدا در گردان «فلق» و سپس در گردان «اخلاص» خدمت کرد و پس از گذراندن مراحل پرسنلی به خرمشهر منتقل شد تا آموزش غواصی را ببیند.

مهدی در عملیات‌هایی چون کربلای 1، کربلای ۴، کربلای ۵ و بیت المقدس ۲ شرکت داشت و در جبهه‌های «بانه»، «کردستان»، «حلبچه» و «جزیره مجنون» رشادت‌های زیادی آفرید و در سمت‌هایی چون مسئول آموزش غواصی و معاونت گروه عملیاتی خدمت کرد.

مهدی در خاطراتش آورده است : «اوایل دی‌ماه بود و به عملیات کربلای ۴ نزدیک می‌شدیم. ما به عنوان نیروهای غواصی نوک پیکان بودیم و این درست همان چیزی بود که می خواستیم. همه خوشحال بودند و مراسم دعا و سینه‌زنی پرشوری بعد از نماز برگزار می‌کردند. دنیا، دنیای دیگری شده بود. برادران چنان با فریاد «حسین، حسین» بر سر و سینه می‌زدند که گویا در جلوی چشمانشان آقا سید الشهدا (ع) را شهید کرده‌اند».

 
 

وی در خاطراتش می‌افزاید: «من در آن موقع ۱۶ سال بیشتر نداشتم. عملیات که شروع شد، لحظه به لحظه دوستانم در جلوی چشمان خون گرفته‌ام، شهید می‌شدند. هر چند این عملیات در ظاهر موفقیتی در برنداشت، اما عمده‌ترین فایده‌اش این بود که توانستیم خودمان را بشناسیم».

مهدی در عملیات کربلای ۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد و پس از ۵ ماه، دوباره در تیرماه سال ۱۳۶۶ عازم جبهه شد، اما به علت جراحتی که از مجروحیت داشت، دوباره به عقب برگشت و در زمستان همان سال به جبهه برگشت. این‌بار پس از گذراندن آموزش تخصصی اطلاعات - عملیات عازم منطقه «حلبچه» شد.

مهدی در بیست و سوم فروردین ماه سال ۱۳۶۷ در حین شناسایی منطقه، بر اثر سقوط از ارتفاع به درجه رفیع شهادت نائل شد.

شهید مهدی دباغ در فرازی از وصیتنامه خود آورده است: «ما باید قدر نعمت ولایت فقیه را بدانیم. به شفاعت شهدا امیدوار نباشید. شهید با کسی قوم و خویشی ندارد، اگر راه شهدا که همان راه اسلام است را ادامه دادید از ما هستید و گرنه خیر. من از جانب خودم و دوستانم می گویم: از یکایک شما بازخواست می‌کنیم که با خون ما چه کردید، آیا در مقابل کفر، منکرات و فساد فاسدان ایستادید یا گذشتید و گفتید به ما چه؟ اگر بی تفاوت بودید منتظر غضب ما باشید. اگر اشکی دارید، بر مظلومیت خاندان اهل بیت (ع) و سالار شهیدان بریزید».

خاطرات شهید مهدی دباغ از زبان دوستان:

مهدی کردستان را پذیرفت

فارغ از دل های شکسته و نگران، در داخل اتوبوس بساط خنده و شوخی گرم گرم بود! غیر از مهدی، چندتایی از بچه های آشنا، از جمله شهید علی قدیری، مجید محمدی و محمود علیزاده توی جمع بودن و مهدی دباغ که می دید رفیق قدیمی اش تو فکر است و زیاد سر حوصله نیست، خیلی زود با آن‌ها پسر خاله شد! به هر حال، با رسیدن به مشهد مقدس، شب رو تو پادگان نخریسی خوابیدیم و فرداش با قطار عازم تهران شدیم. حالا این که این جمع شرور، تا رسیدن به تهران، چه بلایی سر قطار و رئیس قطار آوردند، بماند! بعد از سازماندهی مجدد در زمین فوتبال راه آهن، بر خلاف انتظار همه که منتظر قطار اهواز بودن، سر و کله اتوبوس ها پیدا شد و این برای کسانی که حساب و کتاب اعزام دستشون بود، معنایی جز اعزام به کردستان نداشت!

مسئولین اعزام هم چون می دانستند اگر صحبت از کردستان بکنند، لااقل نیمی از داوطلب‌ها را از دست می‌دهند، روزه سکوت گرفته بودند! دانستنش خالی از لطف نیست که جبهه کردستان به علت نوع درگیری ها و حال و هوای متفاوت معنویش، مشتری زیادی بین بچه ها نداشت و اکثر بسیجی ها ترجیح می دادند به جبهه‌های جنوب اعزام بشوند تا کردستان! اما از آن‌جایی که در آن ایام، تعدادی از گردان‌های لشکر در ایلام مستقر بودند، با رفقای قدیمی قرار گذاشتیم بعد از رسیدن به مقصد، در مورد ماندن یا نماندن تصمیم‌گیری کنیم. مقصدی که خیلی زود خودش رو نشان داد، کردستان، کامیاران! علی قدیری و محمود علیزاده، خیلی راحت ساکشان را برداشتند و با استفاده از اصل بسیجی بی ترمز، راه شان را گرفتند و عازم جنوب شدند اما من و مهدی بنا رو به ماندن گذاشتیم، غافل از این که تقدیر چه خوابی برا جدا کردن ما دیده است!

مهدی یک ماه بزرگ‌تر شده بود

دو روزی بیشتر از رفتن مهدی به پادگان مزدوران نگذشته بود که سر و کله اش پیدا شد! می دانستم که حداقل آموزش اعزام، پانزده روزه است و این را هم یقین داشتم که مهدی اهل جا زدن نیست، برای همین ازش پرسیدم: چرا برگشتی؟ با ناراحتی گفت: پادگان که رسیدیم، یک نگاهی به قد و قوارم کردند و بعد گفتند: تو کوچکی! به سلامت! گفتم: خب، حالا می خوای چکار کنی؟! خندید و گفت: چند روز دیگه با نیروهایی که به پادگان بجنورد اعزام می شوند، می روم! و البته که بر شکاکش صلوات!!! بعد از اعزام نیروها به بجنورد، چند روزی چشم کشیدم که این رزمنده جوان و جمع و جور را دوباره تو شهر ببینم اما با گذشت یک هفته از اعزام، فهمیدم که آقا مهدی کار خودش را کرده و تمام!

به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید 

بعد از تمام شدن دوره مهدی برگشت، هنوز عرق آموزش خشک نشده بود که نوای بِرم، بِرم شروع شد ولی به هر ضرب و زوری بود، رضایت داد تا دندان رو جگر بگذاره و بعد امتحانات خرداد ماه، با هم بریم.

اول تیر ماه 1364 بود که ساکمان را بستیم و راه افتادیم به طرف بسیج مرکزی، حاج آقای دباغ اومده بود بدرقه و تا اندازه‌ای نگران بود! گفت: مواظب مهدی باش! مهدی هم که انگار تو این یک ماهه به اندازه چند سال بزرگ شده بود، خیلی محکم خطاب به من و یه جوری که حاجی هم بشنوه، گفت: «نخیر! هیچ مسئولیتی قبول نکن!» البته من هم روم نشد به حاج آقا بگم: «من که سهله، بابا بزرگ من هم دیگه حریف این رزمنده شش آتشه نمی شه!». با سوار شدن به اتوبوس، بازار شرارت ها و بازی گوشی ها گرم شد، فارغ از دل های نگران و چشمهایی که پشت سرمون به اشک نشسته بودن که خدایا! نکنه این آخرین باری باشه که عزیزمون رو زنده دیدیم! نکنه که دیگه برنگرده!

دست کاری کردن شناسنامه

گروه اعزامی پایگاه که فکر می کنم ایده ساختن اخراجی ها، از کرامت های حضور چهار ماهه آن‌ها در جبهه گرفته شده باشد! در بهار ۱۳۶۲ به شهر برگشت و روز از نو و روزی از نو! دوباره بازیگوشی ها و گشت های شبانه بسیج و بگوها و بخندها. یادم هست آن روزها کلت اسباب بازی به فراوانی امروز نبود. منم برای خالی نبودن عریضه و این که مهدی توی گشت دستش خالی نباشد، همیشه یک کلت اسباب بازی را که خیلی شبیه واقعی بود، بهش می دادم و الحق اون هم نقشش را خوب بازی می کرد!

یک روز حاج آقای دباغ در خیابان من را دید و گفت: «یکی از رفقا آمده پیش من و از مهدی شکایت کرده!» پرسیدم «برای چی ؟!» گفت: «بنده خدا می گوید، مهدی دیشب با یک کلت جلوی من را گرفته که صندوق عقب ماشینت را باز کن تا بازرسی اش کنم!» خنده ام گرفته بود اما انصاف بدین که نمی شد بعضی اسرار را پیش حاجی لو داد! روزها می گذشت و هر از چندگاهی دوران وصل به آخر می‌رسید و هجران نیز هم!

 

 به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید

اوایل سال ۱۳۶۴بود که یک روز مهدی خوش و خندان به سراغم آمد که: «دارم می روم آموزش، آن هم پادگان مزدوران!» گفتم: «چه جوری؟! تو که سنت خیلی کمه؟!» گفت: «کاری نداشته باش، شناسنامه ام را دست کاری کردم! رسم این است که آشنا سخن آشنا نگه دارد!» و مهدی رفت ...

روز جدایی

آبان ماه ۱۳۶۱بود و جنگ هر روز چهره جدی‌تری به خودش می گرفت. مهدی آن روزها، گرفتاری های کوچک و بزرگ خودش را داشت. از تورم غیر عادی لوزه هایش که داشت خفه اش می کرد تا ور رفتن با اجنه و در افتادن با معلم و هم شاگردی ها به خاطر دفاع از انقلاب!!

با بالا گرفتن تب جنگ، قرار شد یک دوره فشرده آموزش جنگی در محل پایگاه مالک اشتر برگزار شود و تعدادی از بچه ها عازم جبهه بشوند. نیازی به گفتن ندارد که این خبر چه آتشی به جان مهدی انداخت! داوطلب اول شرکت در دوره شد و البته من هم دومی اش!

به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید 

با این که می دانستم مسئولین بسیج با اعزام یک بچه دوازده ساله به جبهه موافقت نمی کنند اما تلخی دوری از مهدی این قدر بود که خودم را گول بزنم که نه! با هم می رویم!

دیدن مهدی با آن جثه ریز در لباس خاکی رنگ بسیج، خودش قصه ای بود ! از ترس این که از دوره کنارش نگذارند، پا به پای همه می دوید، سینه خیز می رفت ، خیز سه ثانیه می زد و ... اما آن چیزی که هر دو نفر ما از آن می ترسیدیم، نزدیک بود! جدایی!

ششم آذرماه سال 1361 بود که کارت های اعزام به جبهه بچه ها آماده شد، اما این گروه یه غایب بزرگ داشت و آن هم مهدی بود! هیچ واژه ای در دنیا نمی تواند دردی را که آن روز در دل این نوجوان دوازده ساله بود را ترسیم کند، اما چه می شد کرد که رفتنی‌ها باید می رفتند و ماندنی ها باید می ماندند! چشم های اشکبار مهدی را در لحظه خداحافظی هیچ وقت فراموش نمی کنم.

مهدی برای من برادر بود

همه آن‌هایی که من و مهدی را می شناختند، می دانستند که مهدی برای من یک چیز دیگری است! معصومیت و نورانیت رو با هم داشت.

سال ۱۳۶۰ اولین باری بود که او را در پایگاه مالک اشتر در محل مزار حاج آقا نجفی قوچانی دیدم. متولد ۱۳۴۹ بود و آن موقع ۱۱ سال بیشتر نداشت! برادرش حمید تازه شهید شده بود و انگار می خواست جای برادر رفته را در پایگاه پر کند!

قدش به سر شانه های من هم نمی رسید! وقتی تفنگ «M1» را به دستش می‌دادم، سر جمع یه مقدار کمی بلندتر از اسلحه بود! اما روحش بزرگ بود!

 به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید
 

اولین باری که پایش در خانه‌ی ما باز شد، حاج خانم نگاهی به قد و بالایش کرد و با تعجب پرسید: «این بچه دیگه کیه؟» گفتم: «داداشم هست!» و از آن وقت به بعد صاحب یک داداش نازنین شدم!

وقتی از برادر شهیدش حرف می زد، چشم هایش پر اشک می شد. می گفت: «حمید، پیغمبر خانه ما بود!»

این اواخر همه خوراکش شده بود یک لیوان شیر! حالات دیگری با خدا پیدا کرده بود و معلوم بود که دیگر رفتنی است و رفت. بعد شهادتش، یکی از شب ها که خیلی دلتنگ حمید شده بودم، یک دفعه دیدم فضای حیاط خانه‌مان روشن شد! یک بلبل آمد روی درخت خانه نشست و شروع کرد به خواندن و من هم مات و حیران این فضا و اون صدا. دلم آرام گرفت، بلبل هم پرید و رفت‌!

به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید 
 

 فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز



 ما باید قدر نعمت ولایت فقیه را بدانیم.

 به شفاعت شهدا امیدوار نباشید. شهید با کسی قوم و خویشی ندارد، اگر راه شهدا که همان راه اسلام است را ادامه دادید از ما هستید و گرنه خیر.

 من از جانب خودم و دوستانم می گویم: از یکایک شما بازخواست می‌کنیم که با خون ما چه کردید، آیا در مقابل کفر، منکرات و فساد فاسدان ایستادید یا گذشتید و گفتید به ما چه؟ اگر بی تفاوت بودید منتظر غضب ما باشید.

 


 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات

 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله

شهید حسین تاجیک

۰ بازديد

شهید «حسین تاجیک» 17 مرداد 1344 در ورامین چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام 31 فروردین 1361 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 F8MpZA6e5L.jpg

متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

با سلام خدمت روحانیت مبارز و مسئول و با سلام خدمت خمینی کبیر و با سلام خدمت قائم آل محمد و با سلام خدمت خانواده شهید پرورم.

 

پدر جان امیدوارم که شما جزء هم چنین کسانی نباشید و با ایمان قوی و محکم جلوی دشمن ایستادگی کنی و شادی کنی که هم چنین سعادتی نصیب شما شده است و باید جلوی کسانی که برای خدا و برای خمینی و روحانیت حرف‌های زننده می‌زنند باید جلوی آن‌ها را بگیرید و مشت محکمی بر دهان آن‌ها بکوبید و نباید بگذارید کسی در مقابل آن‌ها نبرد و ستیز کند. پدر جان امیدوارم که راهت را تا آخرین قطره خونت طی کنی چون راه تو راه حق و الله است. پدر جان امیدوارم که محسن و جعفر و محمد هم راه من را ادامه بدهند. پدر جان به برادرم بگو که برادرت گفته که راه من را باید ادامه دهی و در راهت کشته شوی برادر عزیزم.

 

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی از بدنم قفسی ساخته اند.